سلام
شب بخیر
ی چالشی داریم تو خونه مون و من واقعا بعضی وقتا گیج میشم ک چطور رفتار کنم و چ برخوردی بکنم ک عواقب بدی نداشته باشه.
راستش اهورا و باباش بعضی وقتا باهم دچار تنش میشه رفتارها و برخورداشون.ک خب جفتشون مقصرن!حسین کارش تو محل کار حساس و سنگینه و مسوولیتش زیاده و وقتی میاد خونه خسته است وی عادت هم ک ب قول خودش از نوجوونیش داره اینه ک خیلی علاقه ب تی وی و فیلم دیدن داره.یعنی خیلی دوس داره لم بده جلو تی وی و فیلم ببینه.البته خب اینجوری نیس ک همیشه در حال فیلم دیدن باشه.خب باهم حرف میزنیم،با بچهها حرف میزنه،بازی میکنه،بیرون میریم،مثلا برعکس بیشتر آقایون،حسین عاشق خریده و معمولا اونه ک پیشنهاد میده ک بریم خرید.بسیار خوش سفره و عاشق مسافرته و خلاصه ک وقتشو تقسیم میکنه.ولی خب شبا یکی دو ساعتی پای تی وی هستش ک معمولا اگه مستند ببینه یا بی بی سی یا فوتبال،باهم میبینیم.ولی از اونجایی ک علاقه مون تو فیلم دیدن ب شدت باهم فرق داره،سخت میشه باهم فیلم ببینیم.اگرم ببینیم اون میشینه ک باهم فیلمای مورد علاقه منو ببینیم و من فیلمای اونو دوس ندارم.آخه همه اش اکشن ترسناک و بکش بکش دوس داره.یا فیلمای تخیلی!برعکس من ک بسیار رئال و خانوادگی میدوستم!تازه از همه بیشترم فیلمای ایرانی دوس دارم ک حسین خیلی پایه اش نیست!
حالا بریم سر چلنجش با اهورا.اهورای خصوصیت مشترک با باباش داره و اونم اینه ک بسیار زیاد ب تی وی علاقه داره.مخصوصا کارتونهای سن خودش و نوجوانانه!حالا ن اینکه زیاد بشینه پای تی وی چون درس داره و زبان میخونه ولی خب اگه ب خودش باشه مث باباش عاشق تی وی و فیلم دیدنه!
حالا چالشش با باباش اینجاس ک مثلا شبا ک مثلا باباش فیلممیبینه،بهش گیر میده ک چرا این مدل فیلمهای ترسناک و خشن رو میبینی(همه اش هم همون حرفهایی ک من ب حسین میزنم رو میزنه!!!!!)
سر همین مثلا باهم بحث میکنن و اهورا خیلی زود ناراحت میشه!
یا ب باباش گیر میده ک چرا با من پلی استیشن بازی نمیکنی؟؟؟چرا با من زیاد وقت نمیگذرونی؟چرا هی بهونه میاری ک خسته ام......
خب من خیلی زیاد با اهورا رفیقم.واقعا ارتباطمون فقط مادر و پسری نیست و باهم دوست صمیمیهستیم.راجع ب همه چیزم باهاش حرف میزنم.مثلا زیاد باهاش حرف میزنم ک کارش درست نیست ک رو حساب علاقه اش ب من اگه من با باباش بحث میکنم گاهی میاد دخالت میکنه و از من دفاع میکنه!(البته ن اینکه مثلا تو دعوامون بیاد و دخالت کنه!اصلا اینکارو نمیکنه!ولی بعضی وقتا ک باهم بحث میکنیم،میاد و باباش رو ب چالش میکشه و میخواد ک درستیه حرف من رو بهش اثبات کنه)
خلاصه ارتباطشون جوریه ک علیرغم اینکه باهم خیلی خوبن و جونشون واس هم در میره،ولی رو چیزایی اختلاف نظر دارن و جفتشونم اهل بحثن!!!!
از طرفی اهورا داره ب نوجوونی نزدیک میشه و میفهمم ک غرور خاص خودشو داره و متاسفانه حسین خیلی مواظب این مساله نیست!
از طرفی هم واقعا واقعا همیشه دلم میخواسته و میخواد ارتباط بین پسرام و باباشون خیلی خوب و صمیمیباشه و دوس ندارم پسرام جوری باشه ک با باباشون غریبه باشن و فقط با مامانشون صمیمیباشن.مثل خیلی از بچههایی ک اصلا با باباشون نزدیک نیستن و هرچی میخوان و هر حرفی هم ک دارن ب مامانشون میگن تا ب باباشون انتقال بده!!!!اصلا نمیخوام اینجوری باشه و با وجود صمیمیت زیادی ک با پسرام دارم،همیشه جوری رفتار کردم ک با باباشون نزدیک و صمیمیباشن ک خداروشکر تا الانم همینجوری بوده.مثلا خیلی وقتا وقتی اهورا کوچیکتر بوده تا الان ک بزرگ شده میفرستمشون دوتایی برن بیرون.قبل از کرونا باهم استخر،رستوران،کافی شاپ،خرید،ازینجور جاها گاهی میفرستادمشون تا باهم وقت بگذرونن و خودشونم استقبال میکردن.
امشب هم وقتی اهورا میخواست کانال ماه وا ره رو عوض کنه و حسین بهش گفت دیگه این موقع شب وقت تماشای کارتون نیست،باهم بحثشون شد!!!!
اهورا :خب چرا بلند حرف میزنی؟؟؟؟نمیشه حرفتو آروم بگی؟؟؟
حسین؛واسه اینکه هزار بار من و مامان گفتیم ک شبا دیگه وقت کارتون دیدن نیست!
اهورا؛هزار بارم ک گفته باشی،بازم نباید با صدای بلند بگی!!!!اگه از چیزی ناراحتی،ربطی ب من نداره ک با من بدرفتاری کنی!!!!
حسین؛یعنی اگه من شبی یک ساعت بخوام فیلم ببینم باید دو ساعت جر و بحث کنم!!!!
اهورا؛ب من ربطی نداره،خودتون هرچی میخواید ببینید(اینو با صدای تقریبا بلند گفت)
حسین؛هیچوقت صداتو رو من بلند نکن!فهمیدی؟
اهورا در حالی ک بغض کرده و اشک تو چشماش جمع شده(مثل خودمه ک تقی ب توقی میخوره،بغض میکنم و اشکم در میاد)،میره تو اتاقش و درو میبنده!!!!
منم اون وسطای بحثشون هی میگفتم،بسه!ی مساله کوچیک رو بزرگ نکنید!!!!وقتی هم داشت میرفت تو اتاقش گفتم،با جفتشون دعوا کردم ک سر مساله ب این مسخرگی اعصاب خودشون و من رو خورد میکنن!!!!
با حسین سرسنگین بودم و ازش ناراحت ک چرا نمیتونه بهتر برخورد کنه و از طرفی هم دنبال اهورا نرفتم تو اتاق چون از اونم دلخور بودم بابت رفتارش.
ی بالشت گذاشتم و دراز کشیدم و مشغول موبایلم شدم.وسطاش حسین چتد کلمه باهام حرف زد و کوتاه جوابشو دادم.
ی ربع بعدش ک آریا هی میرفت در اتاق اهورا رو میزد،درو وا کرد و با آریا شروع کردن ب بازی کردن.بعدشم بهش گفت،برو من میخوام بخوابم.بوسش کرد و فرستادش پیش ما.
ی کم بعد اومد بوسم کرد و شب بخیر گفت و رفت خوابید.با حسینم حرف نزدن!!!
سخته بچه داری!مخصوصا وقتی بزرگ میشن سخت ترم میشه!بچه ک هستن فقط نیازهای اولیه شونه ک باید تامین بشه و محتاج کمک ماها هستن.ولی بزرگ ک میشن خیلی نیازها و توجهات خاص نیاز دارن ک اگه درست باهاشون رفتار نشه میتونه خیلی عواقب بدی داشته باشه!
امیدوارم بتونم تو این مسیر موفق باشم و پسرام رو ب درستی بزرگ کنم تا در آینده بتونن درست و خوب زندگی کنن و آدمهای خوبی برای خودشون و اطرافیانشون باشن.
سخته ولی حتما میشه!
با تحقیق
با مطالعه
با پشتکار
و با صبررررررر
شبتون بخیر
خدانگهدار