سلام
دیروز خیلی کارای خونه خسته ام کرد.از صبح داشتم تمیزکاری میکردم.رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم .دوستم واتس اپ پیام داد ک میای بریمی دوری بزنیم؟طبقه پایین ما میشینن.گفتم خسته ام آخه!تازه هم از حموم اومدم.گفت بیا دیگه!موهاتو خشک کن یه ساعت دیگه بریم.گفتم اوکی!!!
سه شوار کشیدم و برنج بچهها رو درست کردم و یه ساعت بعدش با دوستم رفتیم بیرون.
قدم زدیم و حرف زدیم.برگشتنی سیگار خریدیم و خوراکی واسه بچهها.اومدیم خونه و اول رفتیم خونه دوستم یه کم نشستیم و سیگار کشیدیم و چایی خوردیم و اومدم بالا.
اهورا دوس نداره سیگار بکشم و واسه اینکه ناراحت نشه جلوش نمیکشم.برای سلامتیم نگرانه و میگه سیگار مریضت میکنه.البته ک من خیلی کم میکشم و هروقت حسش بیاد میکشم نه همیشه.یعنی مثلا بعضی وقتا دو هفته شده نکشیدم و یه وقتام با دوستم میشینیم دو سه تا پشت هم میکشم😉😉 کلا من تو همه چی مودی هستم و هرکاری رو رو مودش باشم انجام میدم.
خلاصه اومدم خونه و لباس عوض کردم و دست و رو شستم و خوراکی بچهها رو دادم بخورن و برای ناهارشون.پلو شون که حاضر بود.مرغ و سیب زمینی سرخ کردم و سس گوجه هم درست کردم.یک ساعت بعد ناهارشون حاضر بود.دادم خوردن و بعدش آریا رو خوابوندم و خودمم رفتم پیش اهورا تو اتاقش رو تختش دراز کشیدم.آخه اتاقش فوق العاده نورگیره و از کله صبح آفتاب کل اتاق پن میشه تا وقتی ک هوا کاملا تاریک بشه.اونم عاشق اینه ک برم تو اتاقش بشینم یا حتی حرفم نزنیم و به کارای خودم برسم.همین که تو اتاقش باشم رو دوست داره.
داشت درس میخوند.گفتم دراز بکشم رو تختت؟گفت،آره بابا از خدامه!
رو تختش دراز کشیدم و ماسک گذاشتم رو صورتم وی موزیک بی کلام آرامش هم پلی کردم و یه بیست دقیقهای ریلکس کردم.بعدش دیگه پاشدم و صورتمو شستم و آریا هم یه کم بعدش بیدار شد.
بدای شام عدسی درست کردم.داداشم پیام داد و باهاش حرف زدم.مقداری پول دستش دارم ک برام سرمایه گذاری کرده و خدا بخواد قصد دارمی مبلغی پول جور کنم و سال بعد سرمایه گذاری جدیدی رو باهاش شروع کنم.البته خب خیلی پول میخواد و فعلا در مرحله فکر و تحقیق هستیم و راجع ب همینا حرف میزدیم.
حسین اومد و شام خوردیم و گفتم جای تی وی خیلی بده نمیشه رو مبل لم داد و درست دید.گفت پس بیا تعییر بدیم.یه تغییر دکوراسیون حسابی با نظر حسین دادیم ک اتفاقا خیلی خوب شد.
شب هم اهورا و حسین مستند حیوانات دیدن و منم تو گوشی میچرخیدم و دیگه ساعت دوازده و نیم خوابیدیم.
صبحم ساعت هشت و نیم بیدار شدیم و یه کم با بچهها بازی کردم تو تخت طبق معمول و بعد دیگه از جا کنده شدم و براشون دمنوششون رو درست کردم و صبحونه خامه شکلاتی خوردن و منم قهوه مو خوردم.
الانم اهورا رفته سر درساش و من درازکش دارم پست میذارم و آریام رو کمرم نشسته!
پاشم که کمرم خشک شد تو این حالت!!!برم ناهار پسرا رو درست کنم.
اینم از روزمرگی این دو روز
اینجا رو نمیخونید یا میخونین و میگذرین؟؟؟😉😉
آمار که میگه میخونین!😎😎
خوشحال میشم باهاتون صحبت کنم
مواظب خودتون باشید
خدانگهدار